محل تبلیغات شما

سکوت کهنه ی من ...



اولین چیزی که منو کشوند اینجا همین بود

و شاید چون دلتنگ نوشتنم.

مخصوصا تو این روزا که انگار بیشتر نیاز هست.

تو این روزای قرنطینه و درگیریاش و بعضی روزاش استرس ضدعفونی کردن و بی ملاحظگی بعضیا(بوق) و کفری  و عصبی شدن من

برای منی که قبلشم همش خونه بودم البته خیلی تفاوت چندانی نکرده

منم و درست کردن شام و ناهار(روزایی که مامان نیست) و
اگرم هست باز من مشغول تو اشپزخونه و .
گاهی تمیزکاری و .

همین روزمرگیای همیشگی.

ولی

ولی .داشتم فکر میکردم با خودم که از روزی که خواستم یه تغییراتی بوجود بیاورم حتی کوچیک .دیدم موفق بودم.واقعا.

چه معنوی . و تو خلوتهای خودم و .

و چه مادی .
مثلا درست کردن شیرینی و کیک و کلا گاهی بعضی غذاها
گاهی با مامان. این حرکتا
کیفیت زندگی رو تو یه روزایی برامون میبرد بالا و میبره.اره واقعا.اینا حال ادمو خوب میکنه (هرچند هرازگاه اعصابتم خرد میکنن این وسطا) ولی در کل حرکتهای خوب و نشاط بخشین

+ ولی همه اینا به کنار.دغدغه کار دارم ولی نسبت به قبل کرونا دغدغم کم شدهانگار بیکاریِ همه این روزا باعث کم اهمیت تر شدن این موضوع شده
اما دلیل نمیشه کار نکردو بهش فکر نکرد.نه.







پستی که موضوعش علمی (یادگیری یه چیزی) باشه

پستی که موجبات خنده و انبساط خاطر ما را فراهم کنه

پستی که تخیل در آن نقش بسزایی داشته باشه ( مانند داستانی در دو سه سطر و اتمامش توسط دیگری) و بسیاری امور دیگر

پستی که؟

؟

؟


؟


؟





؟




درسته که هیچی اونجور که دلم میخواد نیس
درسته که درگیریای ذهنیم زیاد شده
و یه وقتا بی حوصله ام و یکم گیج و حواس پرت شدم
آره درسته

ولی


با تمام این اوصاف و تو تمااام این شلوغیا و درگیریای فکرییهو دوتاچیز یادت میاد.1: یاد یه قولایی که به خودت دادی و نتونستی عمل کنی و در واقع مهلت دادی و زمان دادی به خودت تا(خودم میدونم چی میگم پس نانوشته میگویم و میگذرم).بگذریم.

2: اون وسطا یادت میاد که عـــه تولد یه بنده خدایی هم هست که همینجا بهش تولدش رو تبریک میگم

پسرم تولدت مبارک باشه



برات بهترین ارزوهارو دارم

امیدوارم که سالهایی که پیش روی توست پر از موفقیت و خوبی و برکت و سلامتی و شادی باشه

+حرف هست ولی با مبایل پست گذاشتن سخته

تا بعد
++ تو این قطعی نت امیدوارم به وبلاگم سر بزنی و تبریک و ببینی حداقل




چقدر دلم برای نوشتن تنگ شده


نوشتنی که میدونی هیشکی جز خودت نمیخونه.



دلت که گرفت.کسی فهمید یا نفهمید مهم نیست


یه ذهنیتایی برات خراب میشه.یه تصورات دیگه برات درست میشه

یه سری فکرا هر روز هر شب هر صبح باهاته.طوری که خلاصی ازشون محاله.

میفتی رو دور باطل.اسمش میشه همین.دور باطل.هی از اول فکر میکنی باز


باز دوباره .باز دوبارهخسته میشه فکرت ذهنت.میگیره دلت.حست

+بدتر از همه اینه که این حرفارو(حتی همینارو)  با هیچکس نمیتونی در میون بذاری.خودتی و خودت


++خستم.


+++همیشه تو اوج ناراحتیا.یا گاهی هم تو اوج خوشیاادم میاد سمت نوشتن.الان تو اوجم








با آدمهایی که نمیتونند تو رو ببیند

و ادمهایی که احتمالا بهت حسادت میکنند

چطور باید کنار اومد؟؟؟ نه واقعا؟؟



من ادمیم که همیشه سرم تو کار خودم بوده و هست
هیچ وقت با حرفام نخواستم کسی ازم برنجه یا صدمه ای به کسی بزنم


همیشه متمرکز و مشغول کارای خودمم



حالا  وقتی ادمهایی دورت پیدا میشن که دوس ندارن موفقیتاتو ببین یعنی براشون سخته که حتی باهات "درست" دست بدن

یا حرفی بهت میزنن که در واقع خودشون رو با اون حرفا بهت میشناسونن (جو دادن و یه جورایی تهمت و غیره)

نمیدونم واقعا اصن ارزش داره ادم راجع به این جور ادما بخواد فکر کنه؟!

به همچین ادمهایی که تو خاری تو چشمشون!!

این ادمها وقتی تو زندگیشون به چیزایی که میخواستن نرسیدن حالا بهر دلیلی

چون خودشون نرسیدن چشم هم ندارن ببین که تو رسیدی!!!


و من متاسفم واسه همچین ادمهایی


آره واقعا ارزش نداره ادم وقتش رو تلف کنه حتی واسه نوشتن در مورد اونها
باید ازش رد شد و نشنیده گرفت و ندید
به این موضوع کاملا واقفم

ولی


وقتی ادم دائما با چنین ادمایی برخورد داره
تمام حرکات ریز و درشت روی هم تلنبار میشه


و خلاصه فکر میکنم که هر ادمی

یهو به فکر واکنش نشون داد ن میفته

چرا؟


چون خیلی تکرار شده

و میشه

این حرکاتهای زننده





دوس ندارم به این ادمهای به ظاهر دوست
فکر کنم

و حتی حرف بزنم



ولی

واقعا وقتی یه چیزی به تکرار بیفته


تکرار و تکرار و تکرار


ادم به فکر راهکار و جواب سوالاش میگرده





      .  پست نذاری .


                بهتره حرف نزنی .


                         بهتره بری به کارای عقب مونده ات برسی .


                    بهتره دعا کنی کارا زودتر و بهتر و هرچه سریع تر پیش بره .

      بهتره دعا کنی خدا کمکت کنه مثل همیشه .

  بهتره
             بهتره
                        بهتره

                                   آره اینجوری بهتره .


+گاهی توی هوا انگار مولکول های غم وجود دارهبدون اینکه بخوای این مولکولها بی اجازه در درونت رخنه میکنن و حالت رو یکم تغییر میدنو تو نمیفهمی که اصن چت بود و چی شد

یهو اوکی میشی .




آخرین جستجو ها

Ladonna's info امام خامنه ای: خاطره ی این هشت سال دفاع مقدّس را نگذارید فراموش بشود mulmocenic قالب وبلاگ بلاگ جزوه ننویس آموزشی و پزشکی gatocubfu Roberta's info Julie's receptions وێبلۆگی محەمەد دانشگەر